هفته 17 بارداری
این هفته قرار بود هیچ اتفاقی نیفته و من مامان جونی رو ناراحتش نکنم، ولی انگار اینطورری نشد و آخر هفته سختی برای مامان جون و پدر جون درست کردم .من (نی نی جون) خیلی آروم نبودم و مامانی خیلی اذیت شد . یعنی پدر جون حتی مجبور شد مامان جون رو ببره بیمارستان، من نفهمیدم چی شده فقط وقتی داشتن باهم صحبت می کردن متوجه شدم که انگاری درد کلیه یا یه چیزی شبیه این کلمه بود که مامان جون رو حسابی بی تاب کرده بود ، از صبح تا عصر توی بیمارستان بودند، این دکترا هم همش هی می رفتن و می اومدن و به مامان جونی آمپول میزدند و هی مامان جونی بیشتر اذیت می شد، خلاصه که بعد از 7-6 ساعت گفتن چیزی نیست و پدر جون و مامان جون که حسابی خسته بودند به خونه برگشتن، همش انگاری تقصیر من بوده که این اتفاقات برای مامان جونی می افته، خدا کنه زودتر من هم بفهمم که دیگه نباید مامان جونی رو اذیت کنم .
پدر جون این روزها حسابی درگیر و دار کارهای پایان نامه هست و من اینو کاملاً متوجه می شم، از اینگه من هم مامان جونی رو اذیت می کنم انگاری خیلی نگرانه، روزها تقریباً به موقع می یاد خونه و مامان جونی رو از تنهایی در میاره.
فقط خدا رو شکر که یک کمی شرایط مامان جونی برای پخت غذا نرمال شده و می تونه هر از چند گاهی خودش آشپزی کنه. ولی من هنوز از خیلی از مواد غذایی خوشم نمی یاد و فقط یک سری غذاها را انتخاب کردم. امیدوارم از بقیه غذاها هم بتونم لذت ببرم تا مامان جونی مشکلی براش پیش نیاد .