خاطرات کودک من

5 ماهگی

1396/6/22 18:29
74 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

من امروز 5 ماهم پر شد و وارد ماه ششم زندگیم شدم لبخند

توی این ماه مامان جونی می گه خیلی کارهای جدیدی رو یاد گرفتم..مثلاً با مامان جونی دکی دکی می کنیم، مامان جونی وسایل رو قایم می کنه و من دنبالش می گردم و پیداش می کنم..البته مامان جونی جاش رو بهم می گه کجاست چشمک، وقتی دارم شیر به به رو می خورم باید یه انگستم هم گوشه لپم باشه، مامان جونی می گه آخه نمی شه که هر دو تا رو با هم خوردنیشخند، یه وسیله برام گرفتن که توش می شینم و می تونم هم برم جلو و هم عقب، یه جواریی راه می ره مامان جونی بهش می گه رورویک سوال. یه تشک بازی هم برام گرفتن که توش دراز می کشم و کلی با وسیله هاش بازی می کنم.

مامان جونی گهگاهی یهم یه چیزایی دیگه غیر از به به می ده که میگه میوه هست و یه کمی هم شیرینه...اول اصلاً دوست نداشتم ولی حالا دوستش دارم به به بغل

بیشتر صبح ها مامان جونی و پدر جونی رو از خواب بیدار می کنم آخه یه موقع هایی اصلاً خوایم نمی بره و مامان جونی می گه که کلی می خونم و اپرا اجرا می کنم نیشخند

وقتی که می ریم ددر خیلی زیادی دلم می خواد بغل باشم و احساس امنیت بیشتری می کنم مژه ولی مامان جونی و پدر جونی گاهی حسابی خسته می شن و منو میذارن توی کالسکه و هر چی گریه می کنم و فریاد می زنم اهمیت نمی دن، می گن که باید به این وسیله عادت کنم تا بتونن به راحتی منو همه جا ببرن چشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)