خاطرات کودک من

6 ماهگی

1396/6/22 18:30
66 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

امروز من یک ماه بزرگتر شدم مژه.. و به خاطر همین کارهای جدید دیگه ای بلد شدم.

مثلاَ دیگه می تونم دمر بخوافم و یه سری اسباب بازی مامان جونی می ذاره جلوم تا من برم اونا رو بگیرم و کلی هم برای این کار تشویقم می کنه..اوایل خیلی تلاش می کردم برم جلو ولی نمی دونم چرا هی از اسباب بازی ها دور می شدمناراحتمتفکر  مامان جونی بهم می گفت چرا عقبکی می رم، بعد از کلی تلاش شبانه روزی بالاخره حالا دیگه سینه خیز 3 تا 4 قدمی جلو می رم و کلی هم ذوق می کنم که می تونم اسباب بازیهام رو بگیرم بغل. یکی دیگه از کارهام گرفتن شصت پامه..اونم با تلاش زیاد حالا دیگه می تونم شصت پام رو برسونم به دهنم و گاهی موقع اپرا خوندن یهو می بینم که شصت پام توی دهنمه..وای که چقدر خوشمزه هست زبان. حالا دیگه مامان جونی دو تا بالشت می ذاره کنار دستم و منو نیمه نشسته می کنه و کلی اسباب بازی هم می ذاره جلوم که بازی کنم..ولی من کلافه می شم و همش دلم می خواد به جای این حالت کامل بشینم و شصت پام رو یا اسباب بازیهای جلوی دستم رو بگیرم..مامان جونی هم ناراحت می شه و می گه نباید این حالت به این زودی باشم و سریع درازم می کنه آخ. این روزا خیلی سوار روروک می شم و کلی باهاش این ور و اونور می رم و تازه بلد شدم دور هم بزنم..ولی یه جاهایی هم گیر می کنم و دیگه نمی تونم دور بزنم، برای همین یا ساکت می شینم و سرم رو به عقب خم می کنم ، یا دستامو باز می کنم و لپام رو باد میکنم، یا غر غر می کنم تا اینکه یکی بیاد نجاتم بده نیشخند. صداها و اسباب بازیهایی که پدر جونی حرکت می ده رو به خوبی دنبال می کنم و مامان جونی هم سریع از همشون فیلم و عکس می گیره و بهم می گه یه روزی بعداً بهت نشون میدم چشمک. یه کار دیگه ای که هنوز دارم واسش تلاش می کنم و بلد نشدم به این طرف و اون طرف برگشتنم موقع دراز کشیدنه، مامان جونی خیلی داره باهام بازی می کنه و تازگی ها یه کمی می تونم دور بزنم یعنی غلت بزنم نیشخند.

آواز خوندنم هم که موقع خواب که مامان جونی داره برام لالایی می خونه همچنان ادامه داره و از صدام حسابی لذت می برم مژه.  

این روزا یه کمی موقع شیر به به خوردن بد قلق شدم و گاهی اصن دلم نمی خواد شیر به به بخورم واسه همین هم مامان جونی هیچی دیگه بهم نمی ده و می گه اول باید شیر به به رو به خوبی بخورم تا بتونم بقیه چیزای دیگه رو هم مزه کنم چشم.

این ماه یه آمفول دیگه هم بهم زدن، آخ چقدر درد داست ولی مامان جونی و پدر جونی می گن باید این آمفولا رو بخورم تا بعداً مریض نشم نگران.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)