خاطرات کودک من

هفته 24 بارداری

1396/6/22 18:23
31 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ماچ

این هفته یه عالمه سر مامان جونی شلوغ بود نگران، اولش نمی دونستم چی کار داشت متفکر عینک، همش می گفتم هر چی هست خیلی باید مهم باشه که مامان جونی اینهمه دلش جوش می خورد، من هم دلم به تاپ تاپ افتاده بود، با پدر جونی خیلی صحبت می کرد...

آخری فهمیدم یه مشق خیلی مهم داشته که بایدحتماً اونو تموم کنه و نگرانیش هم همش همین بود که یکی از همین روزا تموم شد...یه روزی که مامان از صبحش همش   نگران بود و تا ظهر همش روی یه صندلی نشسته بود و سر و صدا هم اصلاً نبود...بعد از ظهر فهمیدم که داشته مشقشو می نوشته....دو روز بعد هم که دیدم یهو کلی صدای شادی اومد فهمیدم مامان جون تونسته اونو تموم کنه..اینو وقتی داشت با پدر جونی و دوستاش می گفت فهمیدم زبان.

ولی از روز بعد دیگه مامان جونی کلی خوشحال بود و با من هم بیشتر صحبت می کنه..پدر جونی هم دیگه این روزا خیلی باهام صحبت می کنه و من هم جوابشونو با حرکاتم می دم قلب. تازه منو پیش یکی بردند تا صدای قلبمو بشنوند و وقتی شنیدند کلی شاد بودند ماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)