خاطرات کودک من

هفته 19 بارداری

1396/6/22 18:21
25 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قلب

یه هفته دیگه هم از زندگی من گذشت.

یه هفته پر از استرس و شادی برای پدر جون و مامان جون و من.... من هم تلاش کردم نی نی خوبی باشم و مامان جون رو اذیت نکنم تا بتونه به کارهای پدر جونی به خوبی رسیدگی کنه....این هفته مامان جون با زن دایی جون برام رفتند کلی لباس خریدند، بعد هم لباسامو به پدر جونی، دایی جون،  عزیز جونی ها و عمه جون نشون دادند... صدای شادیشون رو من می شنوم و کلی خوشحالی می کنم که دوستم دارند.... مامان جون که این روزا یه کمی حالش بهتر شده با هام کلی صحبت می کنه، تازه پدر جونی هم یه موقع هایی صداش می یاد که داره قربون صدقم می ره، آخ جون بغللبخند پس همه دیگه حالا منو دوست دارند و مامان جون هم دیگه ازم شاکی نیست قلب

روز جمعه ای کلی سر و صدا و شادی می شنیدم، بعداً فهمیدم مثه این که پدر جونی مشقاش بعد 5 سال تموم شده.... من هم که یه نی نی شیطونی هستم همه رو فقط می شنیدم و کلی شادی میکردمبغلهوراهوراهوراهورا..... 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)