خاطرات کودک من

۳ سال و ۱۱ ماه

1396/6/22 18:40
115 بازدید
اشتراک گذاری

سلاممممم من اومدم با کلی اتفاقات جدید

اولاینکه امسال من ۴ شدم یعنی قبلا ۱ بودم بعد شدم ۲ بعد شدم ۳ و حالا دیگه ۴ شدم برای همین پام رو نمیخوام بلند کنم تا در فریزر ر باز کنم، دستم به آساسور شماره ۱۴ میرسه... تازه وقتی روی مبل هم میخوابم یه مبل ۲ تا صندلی دار رو پر میکنم ولی قبلا که ۳ بودم اینطوری نبود که....تازه من دیگه میرم مدرسه، الان JK شدم..خودم غذام رو میخرم، خودم میرم دستشویی، خودم لباسهام رو میپوم و در میارم، معلممون گفته وقتی میری دستشونیی قفل کن قرمز میشه و بیرون میبینن قرمز هست و در رو باز نمیکنن، وقتی بخوام بیام بیرون قفل سبز میشه و یعنی یه دیگه میتونه بره، اره خیلی خیلی کارهای خوب بلد شدم، شعر آهای آهای خبر دار، میرم مدرسه، گنجشکک اشی مشی، خونه مادربزرگه رو هر روز با مامان جون میخونم.

اینروزها عزیزجون هنوز پیشمونه ولی پدر جون رفته یه جای دور یعنی ایران، پیش عزیز جون و عمه جونی ها و بابا جون، اول که پیش اینا نبود یعنی شاهرود ولی گفت بعد میخواد بره. حالا با کامپیوتر که باهاش صحبت میکنیم پیش اوناست...گفته ۱۴ تا شب بشمرم میاد و حالا هی هرشب که میخوابم ضبخ به مامان جون میگم الان چندتا شب شده که شمردم...بعد خوب دلم واسش تنگ شده دلم میخواد بیاد پیشمون...

روزهایی که میخوام برم مدرسه با مامان جون و عزیز جون میریم جلوی خونه منتظر اتوبوس زرد مدرسه میشیم تا بیاد و بعد من سوار میشم و میرم مدرسه...

مدرسه رو خیلی دوست دارم و کلی دوستهای جدید و چیزهای جدید یاد میگیرم

هنوز یه سری کلمات رو خوب نمیگم..مثل خراف...مثل داشتم بسته میکردم به جای اینکه بگم داشتم می بستم...

۲تا اتفاق ناراحت کننده هم داشتم اینروزها..از مهدکودک و دوستهام هم خداحافظی کردم و ازشون جدا شدم و دیگه نمیبینمشون، از Tracy, Melody, Courtney, Jacob, Ishant, Owenو خیلی دیگه از دوستهام....دوم اینکه نگار جون هم رفت یه جای دور که کمتر میتونم ببینمش ناراحت وقتی توی پارم ازش جدا شدم کلی براش گریه کردم آخه خیلی دوسش داشتم و کلی باهام بازی میکرد....

این بوداتفاقات اینروزهای من...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)