10 ماهگی
سلام سلام سلام
دوباره اومدم تا خاطرات یه ماه دیگه از زندگیم رو با کمک پدر چون و مامان جون بنویسم.
4 تا مرواریدم توی این ماه در اومد و دیگه می تونم خیلی چیزا رو گاز گاز کنم، واسه همین دیگه مامان چون بیشتر مواظبمه نکنه یه دفعه سیم برق رو گاز بزنم، حسابی شیطونی شدم و یه جا بند نمی شم.
حالا دیگه بلد شدم قهر کنم و تا یه چیزی ازم گرفته می شه یا یه چی می خوام که بهم نمی دن یه کمی می رم دورتر و سرم می ذارم به زمین و یه کمی گریه می کنم و مثلا قهر می کنم، ولی بازم بهم نمی دن .
هنوز نمی تونم خوب راه برم ولی 5 قدمی بدون کمک می تونم و بعد یهو می افتم زمین و بدو بدو می کنم. کلی برام اسباب بازی خریدن تا من باهاشون بازی کنم، توپ و ماشین رو از همه بیشتر دوست دارم، باهاشون بیشتر بازی می کنم.
غذا خوردنم بهتر شده ولی بعد هر غذا شیر به به رو هم باید حتما بخورم، به به که چقدر لذیذه .
هر روز تقریبا مامان جونی منو بیرون می بره تا من یه هوایی بخورم، این روزا بیشتر توی ماشینم می شینم و کمتر غرغر می زنم، بیشتر حواسم به اطرافه و ماشینا رو می بینم.
حمام رفتن و آب بازی رو خیلی دوست دارم، در در رو هم خیلی دوست دارم، جارو برقی رو هم خیلی دوست دارم و تا مامان جونی اونو روشم می کنه منم باهاش می خونم.
راستی کلمات بیشتری می تونم بگم مثله در در، ماماماما، بابابابا، یه چی اگه مامان جون نخواد من دست بزنم و بده می گه اه اه اه، منم بلد شدم می گم اه اه اه اه، ولی دوباره بهش دست می زنم، مامان جونی بهم می که جارو برقی، آخه هر چی روی زمین باشه بر میدارم میذارم دهنم، البته اول به مامان جونی نشون می دم ولی تا میگه نخور میذارم دهنم.