خاطرات کودک من

هفته 34 بارداری

1396/6/22 18:25
57 بازدید
اشتراک گذاری

یه سلام با یه عالمه بوس برای همه اونایی که چشم انتظار من هستند قلبماچ

آخه اینروزا همه از مامان جونی سوال می کنن که کی نی نی تون به دنیا می یاد و مامان جونی هم می گه هر وقت که نی نی جون از دنیای قشنگش خسته بشه، ولی مگه من واقعاً می خوام از این دنیام خسته بشم و برم یه جای دیگه متفکر!!! شایستی!!!!

مامان جونی و پدر جونی این روزا خیلی درگیر کاراشون هستن و گاهی با هم کمک می کنن که وسایل خونه رو جمع کنن، گاهی هم فکر می کنن چه کنند، برن! بمونن! مثه که فکرشون حسابی مشغوله... هوا این روزا خیلی گرمه و مامان جونی فکر کنم خیلی اذیته، آخه به پدر جونی می گه نمی تونه خوب نفس بکشه و خوب بخوابه، یعنی همه اینکارا رو من دارم انجام می دم! یعنی دارم اذیت می کنم، ولی من که کاری نمی کنم جز شیطنت و و بازی اینجا نگران

این هفته بعد از یه عالمه دوری، پدر جونی و مامان جونی و من تونستیم با عزیز جونی و عمه جونی ها صحبت کنیم و ببینیمشون، اونا هم منو دیدند و کلی صدای شادیشون رو شنیدم، همه منتظرند که من بیام و بعد با پدر جونی و مامان جونی بریم پیششون. عمه جون کوچیکه هم حسابی داله کارای عروسیشو می کنه و بعد اینکه من بیام سریع باید بریم یه عروسی...آخ جون بغلبغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)